اولین گامهای النا برای حفاظت از جنگل

اردو رفتن به سبک زندگی سبز
امروز،النا اولین اردوی مستقلش رو تو سن ۶ سالگی با دوستای پیش دبستانیش تجربه کرد.
مجله گیچ gich.ir هاجر تقیپور: چندروز قبل وقتی رفتم دنبالش،با کلی ذوق از کلاس اومد بیرون و گفت: مامان قراره ببرنمون اردو… هیجانش،منو هم به وجد آورده بود.
النا پیشتر اردوهای طبیعتگردی زیادی رو تجربه کرده بود. اما همیشه من کنارش بودم و این اولین اردویی بود که النا بدون حضور من یا عضوی از خانواده میرفت.
برام مهم بود که النا اولین اردوی کاملا مستقلش رو بخوبی بگذرونه و خاطرهی شیرینی براش باقی بمونه.
نگرانی مادرانه
تو دو روزی که فرصت بود سعی کردم چیزایی رو راجع به خود مراقبتی، قوانین سفرهای جمعی و … رو در قالب قصه بیارم و براش تعریف کنم.
تموم مدتی که النا تو اردو بود به اینکه الان تو چه شرایطی هست،خطری تهدیدش میکنه یا نه، مهارت کافی برای مراقبت ابتدایی از خودش رو بدست آورده یا نه، تونسته با قوانین موجود کنار بیاد یا نه فکر میکردم.
فرصت حرف زدن
رفتم جلو مدرسه،ساعت چهار بود که از اردو برگشتن،تا رسید محکم بوسیدمش. دلم میخواست کلی سوال بپرسم ازش، اما ترجیح دادم فرصت بدم تا داستانهای اردو رو خودش برام تعریف کنه…
تو راه خونه همش از ماجرهای اردو گفت، از قهر و آشتیها و بازیهایی که انجام داده بودن…
بالاخره رسیدیم خونه، کیفش رو باز کردم که لوازمش رو جابجا کنم و ظرف غذاشو بشورم… اما درب ظرف غذاشو که باز کردم، چشام گرد شد!
[icon size=”16″ icon_bg_color=”#” icon_bg_colorh=”#” icon_bd_color=”#” icon_bd_colorh=”#” square_radius=”0″ type=”vector” icon_color=”#” icon_color_hover=”#” icon=”momizat-icon-link”] بیشتر بخوانیم: ماجرای النا و مدرسه طبیعت
آموزش غیر مستقیم، پیروی از والد
تمام پوست خوراکیها و میوههایی که خورده بود رو بعد از خوردن غذا، تو ظرف گذاشته و برگردونده بود.
صداش کردم، گفتم: مامان میخواستم ظرفتو بشورم که دیدم اینا توش بود…
گفت: خب آره دیگه، کجا میانداختمشون مامان…؟!
گفتم: نمیدونم…
گفت: مامان، یادته، یه بار رفتیم شیرینی پخش کردیم بعد جعبه خالیش رو تا کردی با خودت آوردی خونه که نندازیش تو خیابون؟
گفتم: بله مامان، یادمه…
گفت: مامان یادته اونروز کیفت رو خالی کردی توش کاغذ، پوست شکلات و دستمال بود، بعدم گفتی چون سطل آشغال نبود گذاشتی توکیفت؟
گفتم: یادمه مامان…
گفت: خب دیگه، اینها رو چون سطل آشغال نبود باخودم آوردم، وقتی تو خونه و تو کوچه آشغال نمیریزیم، میشه تو جنگل آشغال بریزیم؟؟؟
گفتم: نه، نمیشه، منم خیلی خوشحالم که با خودت آوردیشون.
دستای کوچولوشو بوسیدم و بغلش کردم و گفتم مامان جونم،بهت افتخار میکنم.
واقعا به خودم بالیدم که تو شش سالگی، سبک زندگی سبز رو یاد گرفته و مطمئنتر شدم دخترک رویاپرداز و پراحساس من که تمام رویاهاش پر از گل و درخت، پرنده و حیوان است به زمین عشق میورزه و عاشقانه ازش مراقبت میکند.
تمام