ماجراهای دختر کوچک
روزی که دخترم به دنیا اومد، شیرین ترین طعم دنیا رو چشیدم؛ در آغوش گرفتن یه فرشتهی کوچولو که باخودش ناب ترین واژهی دنیارو برام آورد…
مجله گیچ gich.ir هاجر تقیپور: تمام روزهای بعد تولد دخترم غرق در نشاط و شادی بودم، روزهای ما با کلی لبخند و هیجان شروع میشد.هیچ کدوم از روزها تکراری نبودن. دائم شعر و قصهی تازه، عروسک خوشگل و اسباب بازی نو براش آماده میکردم؛ دوسالی به اهمین منوال گذشت و ما هیچ مشکلی نداشتیم.
اما از یه جایی به بعد النا خیلی بهانه گیر شد؛ مدام عروسکاشو وسط اتاقاش پخش میکرد اما با بی حوصلگی سراغم میومد ومیگفت دیگه چهکار کنم؟!
براش اسباب بازیهای جدید خریدم، بازیهای جدیدی راه مینداختم، اما النا با هیچکدومشون خوشحال نبود!
النا دیگه دختر شاد قبل نبود…
بهونه گیریهاش اذیتم میکرد، تصمیم گرفتم تو یه مهد ثبت نامش کنم، به امید اینکه دوباره به روزهای شادی که داشت برگرده.
اما… شاید این بزرگترین اشتباه من در طول دورهی مادر شدنم بود.
صبحها با بی میلی از خواب بیدار میشد و ظهرها با بی حوصلگی به خونه برمیگشت، النا کلی شعر یاد گرفت اما از تکرار هیچ کدومشون شاد نبود.
رفتیم سفر و با مدرسه طبیعت آشنا شدیم
حس کردم یه کار جدیدی انجام بدم و با النا رفتیم سفر، این سفر آغاز کلی اتفاق ناب تو زندگی ما شد… آشنایی با ایدهی جذاب دکتر وهابزاده برای من که به شدت نگران روزهای تکراری زندگی دخترم بودم، نوید بخش آیندهای پر شور بود.
مادربودنم، نگرانی من برای النا و عشقم به طبیعت، منو به راهی کشوند که امروز بینهایت از قدمگذاشتن در این راه خوشحالم.
امروز من یک مادرم، یک مادر تسهیلگر ارتباط کودک و طبیعت…
و النا دخترکوچولوی من، دوباره به روزهای اوج برگشته، صبحها با شوق چشماشو وا میکنه و تموم روز کارهایی رو انجام میدهد که بهشون علاقه داره و من تنها بهایی که بابت رساندن النا به این شادی پرداخت میکنم صبوری است.
صبوری برای اینکه به خاطر دستهای خاکیاش داد نزنم، لباسهای گلی و صورت کثیفش رو مدام بهش یادآور نشم و اینکه با تکرار مراقب باش و خطر داره، میافتی و میشکنه احساس ترس و ضعف و ناکامی رو بهش منتقل نکنم.
امروز من یه مادرم، مثل خیلی از مادرهای دیگر، اما کمی آگاهتر و صبورتر که به دخترم اجازه میدهم آزادانه در طبیع و دنیای خودش باشه، به همین دلیل النا در حال حاضر در حین آزادی سالم و شاده، مهربانتر و خلاقتر است.
پایان